
- اسباب بازی و برنامه درسی
- گفتگو با دکتر غلامعلی احمدی
جناب آقای دکتر احمدی، یکی از محورهای تخصصی سمینار، مبحث برنامه درسی و اسباببازی است، دوست داریم از زبان شما بشنویم که کودک در علوم تربیتی چگونه تعریف میشود؟جایگاه کودک در علوم درسی جدای از مباحث روانشناسی چیست؟
در مورد تعریف کودک و دوران کودکی، باید گفت که تعریف جامع و کاملی وجود ندارد، دورۀ کودکی یک تعریف فرهنگی و جامعهشناختی دارد و آن دورهای است که فرد هنوز قادر به پذیرفتن یک نقش اجتماعی رسمی نیست. بر این اساس دورۀ کودکی دورۀ تجربهاندوزی و آمادگی برای ورود به دنیای بزرگسالی است. این دوره، از بدو تولد شروع میشود و تا یازده، دوازده سالگی ادامه مییابد. اهمیت این دوره بیشتر در رشد و تکوین ابعاد جسمانی، عقلانی، اجتماعی و اخلاقی فرد خلاصه میشود. در روانشناسی نگاه به دورۀ کودکی بیشتر بر مراحل رشد شناختی و عاطفی معطوف است. قبلاً تصور بسیاری از روانشناسان این بود که معمولاً کودکان تا سن شش سالگی مراحلی را طی میکنند که دورۀ کودکی است و میگفتند در این شش سال اولیه، کودک آمادگی لازم جهت یادگیری بهویژه در امور مجرد را ندارد، این دیدگاه، نتیجۀ مطالعاتی بود که پیاژه، شناختشناس سوئیسی، روی بچههای خودش انجام داد و بعد نتایج آن به تمام دنیا تعمیم یافت. او اعتقاد داشت که بچهها بهتر است تا قبل از سن شش سالگی، آموزشهای رسمی نبینند و آموزش آنها بهصورت غیر رسمی باشد و این آموزشها چه در خانواده چه در کودکستان یا در هر جای دیگری که صورت گیرد در قالب کار کردن با ابزار و ادوات باشد و ما باید از آموزشهایی که جنبۀ ذهنی و انتزاعی دارند پرهیز کنیم بر این اساس بسیاری، دوران کودکی را همین شش سال تصور میکنند ولی برخی دیگر دوران کودکی را تا دورۀ بلوغ، حدود یازده، دوازده سالگی میپندارند یعنی معتقدند تا زمانیکه کودک به سن بلوغ میرسد در دوران کودکی است، شاید به این علت که مراحل رشد قوای جسمی تا دوران بلوغ ادامه مییابد. بسیاری از مربیان از نظر تربیتی، دورۀ کودکی را دورۀ پرستاری و تأدیب میدانند. یعنی در این دوره وظیفۀ مربی و پدر و مادر، پرستاری از کودک و در عین حال کمک به اوست تا از اعمال زشت و ناپسند باز داشته شود.
معمولاً آموزش رسمی هم در بیشتر نقاط جهان از سن شش سالگی آغاز میشود. اگرچه بعضی از روانشناسان مانند برونر معتقدند که کودکان قادرند به کمک بزرگسالان حتی خواندن و نوشتن و ریاضیات را قبل از سنین شش سالگی یاد بگیرند ولی چیزی که اکثر مردم دنیا بر اثر تجربه پذیرفتهاند، این است که تا قبل از سن شش سالگی عملاً از آموزش مفاهیم انتزاعی به کودکان جلوگیری کنیم و بیشتر بهدنبال آموزش مبتنی بر دستورزی و کار با اشیاء و مفاهیم عینی و واقعی باشیم. با تمام اینها اگر یادگیری را مسئلهای عام و به قول معروف، ز گهواره تا گور ، قلمداد کنیم میتوانیم بگوییم که یادگیری حتی از دوران جنینی، همانطورکه روانشناسان نیز میگویند، شروع می شود. خیلی از آموخته های بچهها در دوران جنینی تحت تأثیر واکنشها و عکسالعملهای طبیعی که کودک تحت تأثیر آنها قرار میگیرد، مانند صداهایی که میشنود یا غذاهایی که مادر میخورد و عکسالعملهای عاطفی که مادر از خود نشان میدهد بستگی دارد.
پژوهشهای روانشناسی رشد حاکی از آن است که انسان هنگام تولد با مغزی نسبتا ناقص متولد میشود که این منحنی ضمن رشد فیزیولوژیکی و کامل شدن که تا حدود شانزده سالگی طول می کشد. در عین حال در اثر تعامل با محیط و یادگیریهایی که صورت میگیرد روز به روز به کارایی آن افزوده میشود و به عبارت دیگر یادگیریهای ما بر عملکرد سلولهای مغزی تأثیر می گذرارند، شاید بتوان این پانزده، شانزده سال را که زمان تکوین مغز انسان است همان «دوران کودکی» نامید. بر این اساس این دوره از زندگی و یادگیریهای مربوط به آن نقش اساسی در دورههای بعدی زندگی ما دارد و در واقع دوران کودکی از نظر تعلیم و تربیت، دورانی بنیادی است و آن چه که ما می آموزیم سرمایهای میشود که در یادگیریهای بعدی ما نیز دخالت دارد. زمانیکه شما یک آدم بزرگسال را می بینید که لهجهای خاص دارد، او این لهجه را از طریق شنیدهها و ارتباطی که در دوران کودکی با والدین به خصوص مادر خود داشته کسب و در سنین بعد به سختی میتواند وابستگی به لهجۀ و زبان مادری را کنار بگذارد.
شما از دوران بنیادی و حساس صحبت کردید، بنابراین یک طراح برنامه درسی با مخاطب تعریف شده ای طرف نیست پس چه قدر می توان این کار حساس و بنیادی را عملیاتی کرد؟چه راهکار هایی در این زمینه وجود دارد؟
ما دو نوع آموزش و یاد گیری داریم؛ یکی آموزش و یادگیری رسمی که برنامه، هدف، محتوا، شیوۀ یاددهی و یادگیری و نظام ارزشیابی دارد مثل آنچه که در مدرسه و در سازمان های آموزشی بالاتر اتفاق می افتد. نوع دیگر آموزش همان آموزش غیر رسمی است. همان طورکه گفتم انسان از دوران جنینی مرتباً تحت تأثیر عوامل بیرونی قرار می گیرد و لذا خیلی از آموزش هایی که ما دریافت می کنیم، آموزش های غیرمستقیم و غیررسمی هستند. واقعیت این است که پدر و مادر و به طور کلی ما بزرگتر ها همیشه در یادگیری کودکان دخالت می کنیم و سعی می کنیم شرایط و موقعیتی را فراهم کنیم که تغییرات کودک، متناسب با فرهنگ، آرمان و ارزش هایی باشد که مورد نظر جامعه است. شاید تفاوت حیوانات و انسان هم در این است که با دخالت در نحوۀ یادگیری و تغییر دادن محیط و شرایط برای کودکان خود، آنها را نشو ونما می دهند و در مسیری که مطلوب خودشان است پرورش می دهند. بخش عمده ای از این مطلوب بودن به جامعه، نیازها و خواسته های جامعه و بخش دیگرش به ویژگی هایی والدین و یا مربیان کودک برمی گردد. این که چه آموخته هایی، چه فرهنگی دارند و تحت تأثیر چه عواملی هستند؛ براین اساس تفاوت های فردی بارز ما در دوران بزرگسالی به آموزه های دوران کودکی و دخالت بزرگترها در کار آموزش و یادگیری ما برمی گردد. باید توجه داشت این حساسیت ها از زمان تولد وجود دارد مثلاً اگر، جنسیت کودک ما دختر است، سعی می کنیم تا لباس دخترانه به تن او کنیم یا اگر پسر است با او رفتار مردانه داشته باشیم؛ این شرایطی است که ما ایجاد می کنیم، البته تمام این آموزش ها به صورت طبیعی و رسمی هم صورت می گیرد. گر چه امروزه تأکید بر این است که حتی در خانواده و محیط هایی مانند کودکستان ها و جاهایی که بچه ها قبل از دبستان وارد می شوند، می توانیم برنامۀ آموزش رسمی هم داشته باشیم. البته این برنامه ها نباید به جدیت برنامه های رسمی دوره دبستان یا بالاتر باشند. در محیط خانواده و کودکستان روابط و آموزش ها مبتنی بر علایق و نیازهای کودک پیش می رود. ما سعی می کنیم که متناسب با نیازها و توانایی ها و علایقی که کودک دارد، به رفتارهای او در مسیری که مطلوب ما است شکل و جهت دهیم و این کاری است که امروزه در همۀ دنیا انجام می شود . امروزه به نقش آموزشی رسانه ها، به ویژه تلویزیون، که از کودکی صفحه آن در مقابل کودک روشن می شود و کودک خیلی چیزها را از آن یاد می گیرد، باید توجه کرد آنچه مسلم است تدوین برنامه های رادیویی و تلویزیونی برای کودکان و نوجوانان هم باید مبتنی بر اهداف و روش های معینی باشد و به تمام نیازهای رشد جسمی، ذهنی، عاطفی و اجتماعی آنها توجه کند.
مجموعه عوامل دیگری که به صورت بازی، نمایش، کار فردی یا کار گروهی در محیط هایی که بچه ها قبل از دبستان در آن قرار دارند مثل کودکستان ها، مهدها هم باید آموزش ها تا حدی جهت داده شوند و به طور هدفمند طرح ریزی و شوند. البته همانطورکه گفتم این برنامه باید با تأکید بر اصل آزادی و توجه به علایق و ویژگی های کودکان و به خصوص با توجه به تفاوت های فردی آنها طرح ریزی و اجرا شود. با ایجاد موقعیت های شبیه سازی شده که کودک بتواند مطابق با توانایی های خود در آن موقعیت ظاهر شود و نقش به سزایی در رشد همه جانبۀ قوای ذهنی ، عاطفی و اجتماعی و اخلاقی کودک خواهد داشت. همانطورکه گفته اند؛ بازی، زندگی کودک است، ایجاد فرصت های یادگیری مبتنی بر بازی نقش اساسی در تربیت کودک خواهد داشت. برای مثال امروزه در خیلی از کشور ها، خوشبختانه حتی در ایران نیز شاهد هستیم که پلیس راهنمایی ورانندگی؛ شهرکی درست کرده برای بازی بچه ها که در آن می توانند با علائم رانندگی، شرایط عبورومرور درخیابان از محل خط کشی با مفهوم چراغ های راهنمایی و نظایر آن آشنا شوند. یادمان باشد، به قول جان دیویی، فیلسوف و مربی تربیتی، ما هیچ گاه بچه ها را نباید برای آینده تربیت کنیم، بچه ها از روزی که به دنیا می آیند در جامعه و با ما هستند و به مقدار توانایی خود مسائل پیرامون خود را تجزیه تحلیل و درک می کنند و در کلیۀ امور مشارکت می کنند بنابراین در غم ها و شادی ها و کلیه رفتار های مختلفی که والدین یا جامعه دارند، به نوعی مشارکت دارند، بنابراین باید توجه داشت که بچه ها از همان اول بتوانند از آموخته هایشان در زندگی روزمره استفاده کنند توجه به نیازهای آنی کودک او را برای تأمین نیازهای آتی و بعدی آماده می کند.
شما بیان کردید که برنامه های تربیتی کودکان باید آزاد باشند و با جهت دهی آنها بتوان به ارزش ها و شرایط مطلوب رسید در این آزادی، بازی چه نقشی پیدا می کند؟
همانطور که اشاره کردم، بازی از نظر روان شناسی، زندگی کودک است. یعنی کودک در جریان بازی، زندگی می کند. شاید ما خود به خاطر بیاوریم و یا شاید شاهد رفتار کودکان خود بوده ایم که چگونه آنها نقش والدین و بزرگترها را در بازی های خود ایفا می کنند؛ دختر خانم ها در نقش مادر از یک کودک پرستاری می کنند، برای او لالایی می گویند یا او را تر و خشک می کنند یا به او غذا می دهند یا پسر ها که بازی هایی مثل دکتر بازی، معلم بازی و نظیر آن را انجام می دهند. بنابراین بازی در واقع یک حالتی از رفتار کودک است که وی آزادانه در آن جا، آنچه را که به او تعلق دارد و یا آنچه را که علاقه مند است انجام دهد، نقش آفرینی می کند. البته گاهی دخالت آگاهانۀ ما، در این بازی ها به نحوی که آن ها را در یک مسیر صحیح قرار دهیم ضروری به نظر می رسد مثلاً فرض کنید در کشور ما بسیاری از بچه ها رفتار با حیوان را خوب نمی دانند. شاید دلیلش این است که ما در خانه هایمان،حیوانات خانگی زیاد نگهداری نمی کنیم. در گذشته در روستاها بچه ها زودتر با حیوانات خانگی مانند کبوتر، مرغ و خروس و گربه آشنا می شدند، ولی با زندگی های آپارتمانی در شرایط فعلی، اکثر بچه ها حیوانا ت را از نزدیک نمی بینند. بعضاً ممکن است آن ها را در باغ وحش ها ببینند، حالا آموزش بچه ها و این که چگونه با این حیوانات تعامل و برخورد داشته باشند و در واقع حقوق آن ها را رعایت کنند، امری ضروری به نظر می رسد که می توان برای آن برنامه ریزی کرد و ما بر این اساس می توانیم فرصت هایی را فراهم کنیم که بچه ها بتوانند از نزدیک حیواناتی را ببینند و گاه به نگهداری از آنان بپردازند. حالا طرح و برنامه ریزی بازی هایی که بتواند نحوۀ تعامل و برخورد با حیوانات را به کودکان بیاموزد می تواند ما را در رسیدن به این هدف یاری کند. بسیاری از بازی ها در سال های اولیه کودکی کاملاً آزاد و مبتنی بر انتخاب کودک صورت می گیرد ولی به مرور با افزایش سن کودکان می توان زمینه بازی های گروهی را برای آنها ایجادکرد.
مثال های خوب شما از پیش دبستان و محیط خانه بود ولی به قول شما دوران کودکی تا بلوغ ادامه پیدا می کند؛ بازی زندگی کودک است و مؤلفه ای است که نمی توان آن را حذف کرد. آیا به نظر شما در برنامه درسی دبستان تا دبیرستان، بازی جایگاهی دارد و به آن توجهی شده است؟
بازی اگر چه در دوران کودکی بیشتر مورد توجه قرار می گیرد ولی بازی جزئی از زندگی ما است. صبح تا غروب، ما در حال نقش آفرینی هستیم و در واقع نقش های خود را بازی می کنیم و هنگامی که انسان در حال بازی کردن است بسیاری از ایده ها، خواسته ها، تمایلات و تقاضاهایش را بروز می دهد. شما به گروهی از بچه ها که در حال بازی کردن هستند، توجه کنید، اگر مادر یکی از بچه ها او را صدا کند، در هیاهوی بازی، اصلاً صدای مادر خود را نمی شنود، با هیجان به بالا و پایین می پرد. بزرگسالان نیز همین طور هستند، یعنی وقتی تعدادی از بزرگسالان نیز با هم بازی می کنند، حالت های رسمی کنار گذاشته می شود و آدم ها جست و خیز می کنند، رفتار توأم با شادی و نشاط دارند، صداها و فریادهایی را بروز می دهند که در حالت عادی در آنها دیده نمی شود. بنابراین به نظر بنده، بازی شیوه زندگی و بخشی از زندگی ما است که متأسفانه هرچه بزرگتر می شویم از آن غافل می شویم. باید توجه داشت که امروزه بازی به عنوان یک روش آموزش و یادگیری مطرح است.
ما معلمانی را سراغ داریم که به خصوص در دوره ابتدایی بچه ها بیشتر احساس آزادی و شعف دارند و تمایلات خود را به راحتی بروز می دهند از این شیوه استفاده می کنند. زمانی که برای بچه ها فرصت یادگیری از طریق بازی فراهم می کنیم، یادگیری ها با مسئولیت و رضایت بیشتری صورت می گیرد. بنده در جریان پژوهش مربوط به ارزشیابی علوم دورۀ ابتدایی و راهنمایی ضمن بازدیدهایی که از مدارس داشتم و با بچه ها از نزدیک صحبت می کردم آنها به من می گفتند که زنگ علوم و ورزش را خیلی دوست دارند به دلیل اینکه در آن زنگ، آزاد هستند، معلم آنها را خیلی را تحت فشار قرار نمی دهد. مثلاً زنگ علوم ممکن است برای انجام یک فعالیت مانند جمع کردن برگ درختان، از کلاس خارج شوند و با بچه ها کاری دسته جمعی انجام دهند و یا با معلم و بچه ها به طور غیر رسمی بحث و گفتگو کنند و .... این ها موقعیت های هستند که در آنها فشارهای موجود در آموزش رسمی، دیده نمی شود. آموزش مبتنی بر بازی هم همینطور است.
مرحوم نیرزاده نوری، یکی از معلمان دورۀ ابتدایی بود که بنده برخی از کلاسهای ایشان را تجربه کردهام، ایشان در نقش یک معلم ابتدایی خواندن و نوشتن را به بچهها یاد میداد. مثلاً وقتی میخواست حرف «ل» را یاد دهد خود را به شکل یک لبوفروش درمیآورد و لبوهای واقعی را در یک طبق بالای سرش میگرفت و وارد کلاس میشد و خود به تنهایی نقش چند نفر را بازی میکرد، سبک انتخابی ایشان البته بیشتر جنبۀ روستایی داشت مثل کدخدا و پسر کدخدا، بعد با چوب خود روی سینی که در دستش داشت میزد و میگفت: «لِ لِ لبو» و بچهها تکرار میکردند و دست میزدند و شادی میکردند و او از این طریق خواندن و نوشتن را آموزش می داد. وقتی ایشان از کلاس بیرون می رفتند، بچهها خواندن و نوشتن یک کلمه جدید را فرا گرفته بودند و با خوشحالی منتظر دیدار بعدی معلم خود بودند که در نقش دیگری ظاهر شود.بنابراین بهنظر من، بازی یکی از بهترین شیوههای آموزشی است؛ نه تنها در دورۀ کودکی بلکه میتواند به دورههای بالاتر نیز تسری پیدا کند. البته بازیهای دوران کودکی آزادانهتر هستند و در واقع قواعد سادهتری دارند ولی وقتی به سطوح بالاتر میروند، ممکن است پیچیدهتر شوند و نیاز به تفکر بیشتری داشته باشند. لذا پیشنهاد بنده این است که در دورۀ پیش دبستانی و بعد از آن؛ در دورۀ دبستان، ما از روش «بازی» برای ایجاد تغییر رفتارهای مطلوب در کودکان استفاده کنیم.
آیا در بین معلمان، معلمی را میشناسید که این آگاهی را داشته باشد؟ به عبارت دیگر آیا این آگاهی وجود دارد یا باید داده شود؟
متأسفانه ما گرفتار نوعی نظام آموزشی بسیار رسمی هستیم و بهخصوص در این پنجاه سال اخیر که بحث ادامۀ تحصیل در مقاطع بالاتر اهمیت پیدا کرده است و واردشدن به دانشگاهها رایجتر شده است، از همان دوران ابتدایی، یک نظم و قاعدۀ خاصی بر نظام آموزشی ما حاکم است و نوعی آموزش و یادگیری حافظهمدار و آمادهشدن برای امتحانات تستی از نوع مداد و کاغذی را تبلیغ میکند. معلم، آزادی و استقلال لازم را ندارد. مشکل دیگر فرآیند برنامهریزی درسی است که معلم در آن نقش اندکی دارد و به اصطلاح برنامه درسی به معلم دیکته میشود ما برنامهدرسی معلم را تدوین میکنیم و در اختیار او قرار می دهیم و به او تجویز میکنیم که شما باید عین این کارها و فعالیتها را در مدرسه و کلاس درس خود انجام دهید. علاوه بر این مقررات سفت و سختی نیز وضع شده است که مثلاً کتاب درسی تا چه زمانی و تا کجا باید تدریس شود یا برگزاری امتحانات در چه زمانی باشد که همۀ این عوامل تا حد زیادی به استقلال معلم و حق انتخاب او در فرآیند اجرای برنامههای درسی لطمه زده است. در چنین شرایطی شاید بالاترین هنرِ یک معلم با تجربه این است که بتواند برنامهدرسی رسمی را با توجه به حوزۀ امکانات و محدودیتها و تواناییهای خود و شاگردانش، بازسازی کند و در قالبها و موقعیتهای طراحی شده به اجرا در آورد.
بر این اساس لازم است که در برنامههای آموزشی ضمن خدمت معلمان در مورد انواع روشهای فعال تدریس و از جمله تدریس با بازی تأکید شود.البته شاید لازم نباشد ما در همۀ دروس هم از بازی استفاده کنیم ولی در سطوح پایین تحصیلی مانند پیشدبستان و دورۀ ابتدایی بچهها با بازی بهتر یاد میگیرند. من یادم می آید، زمانی که دوران دبستان را سپری میکردم، آموزش چهار عمل اصلی ریاضی، جمع و تفریق و ضرب و تقسیم، را با تعدادی لوبیای قرمز و سفید انجام میدادیم؛ ما با این لوبیاها، اعمال چهارگانه مذکور را به صورت عینی انجام میدادیم که این یادگیریها با روش تجسمی و بازی به یادگیری معنیدار تبدیل میشد. به هرحال اگر معلم آگاهی لازم را داشته باشد میتواند از طریق بازی در برنامههای درسی تغییر ایجاد کند.
در نظام آموزش فعلی، معلم استقلال لازم را ندارد بنابراین اگر کتاب ها و برنامه های درسی به گونه ای طراحی شوند که بازی و اسباب بازی در آن لحاظ شود، آیا اندکی این فضای خشک و رسمی متعادل تر نخواهد شد؟
متأسفانه کسانی که با کودکان سروکار دارند؛ والدین، اعضای خانواده و مربیان و معلمان، آنطورکه باید به نقش بازی و تأثیر اسباب بازی ها در شکل دادن به رفتار کودکان و تغییر رفتار آن ها آگاهی ندارند. نه والدین این آگاهی را دارند که چه نوع اسباب بازی با توجه به ویژگی های جسمی، ذهنی، عاطفی و اجتماعی برای بچه های خود انتخاب کنند و نه هنوز نظام آموزش پرورش ما آن طورکه باید به اهمیت بازی و اسباب بازی در آموزش پی برده است. ما هنوز این عامل را وارد نظام آموزش و پرورش خود نکرده ایم.
البته می دانیم که در دوران پیش دبستانی، آموزش و پرورش به طور رسمی دخالت نمی کند و برنامه درسی خاصی ارائه نمی دهد و ورود به این دوره هم آزاد است و بعضاً اگر برنامه هایی هم نوشته می شود، این برنامه ها توسط مربیانی است که با کودکان سرو کار دارند. برخی از محتواها و روش های تدریس در این دوره اقتباسی از سایر کشورهاست که اشکالی هم ندارد ولی بسیاری از این ها استاندارد و متناسب با معیارهای رشدی و عقلی بچه ها نیستند و گاهی ممکن است حتی به رشد طبیعی کودک آسیب هم بزنند. اگر بازی متناسب با نیاز و علاقه کودک نباشد، نه نتها در او تأثیر مثبت نمی گذارد چه بسا به تأثیرات منفی نیز بیانجامد.
وظیفه و رسالت آموزش و پرورش و سایر سازمان های آموزشی این است که به والدین آموزش دهد که اسباب بازی چیست و چگونه از آن برای قوای مختلف کودک می توان استفاده کرد. شاید کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که واقعاً خدمات ارزنده ای در زمینه تولید و نشر آثار مکتوب و تصویری برای کودکان داشته است، بتواند از طریق نوشتن کتاب ها و برگزاری سمینارها، ایراد سخنرانی ها، برگزاری جلسات رادیویی و تلویزیونی و ... والدین را با اسباب بازی و نقش آن در آموزش کودکان آشنا کند. همچنین مراکزی هم باشد که اسباب بازی های ساخته شده با توجه به ویژگی های کودکان استاندارد شوند به نحوی که خطر آفرینی نداشته باشند و شناسنامه ای برای اسباب بازی ها تهیه شود. که مثلاً این اسباب بازی کهخریده اید برای چه بازی هایی مناسب است؟چه جنبه های آموزشی دارد؟ این اسباب بازی با توجه به کدامیک از علایق و نیازهای کودک برطرف تهیه شده است؟ این اسباب بازی متناسب با چه سنی ساخته شده و شرایط کاربرد آن چیست؟ در حال حاضر به جرأت می توان گفت که اکثر اسباب بازی ها، چنین چیزی ندارد.بعد از این ما بایستی وارد نظام آموزش و پرورش شویم.در شورای برنامه ریزی به خصوص در پیش دبستانی و دبستان که نقش بازی اهمیت بیشتری دارد آنجا هم صاحب نظرانی باشند که همانطورکه برای محتوای یک درس، فرصت یادگیری طراحی می کنیم. به نقش و اهمیت کار با اسباب و وسیله و بعضاً استفاده از اسباب بازی توجه کنیم.
گاهی اسباب بازی ممکن است در نقش یک ابزار آموزشی ظاهر شود. برای مثال امروزه در بسیاری از کشورهای جهان مانند ژاپن و چین در دوره ابتدایی دانش آموزان بسیاری از مفاهیم را با استفاده از چرتکه فرا می گیرند. گاهی والدین و مربیان می توانند با استفاده از وسایل دورریختنی و ارزان یک اسباب بازی مناسب برای کودکان بسازند و در جریان آموزش از آنها استفاده کنند. تأثیر اسباب بازی امروزه در آموزش دروس دوره ابتدایی، بسیار چشمگیر است و در کشورهای پیشرفته مورد توجه است. ما نیز باید این جایگاه را هم برای آموزش پیش دبستانی و هم برای آموزش در دوره دبستان و حتی دوره های بعد فراهم کنیم. البته بازی همیشه با اسباب بازی همراه نیست و گاهی بازی ها گروهی هستند که بعضاً نیازی به ابزار و وسایل خاص ندارند ولی با توجه به این که ما اساساً بازی را مورد توجه قرار می دهیم،باید ابتدا به والدین و سپس به مربیان و بعد هم به برنامه ریزان برنامه درسی آموزش دهیم که چگونه در برنامه درسی جایی برای بازی و اسباب بازی در نظر بگیرند. البته در انتخاب این بازی ها و اسباب بازی ها باید به مسائل عقیدتی و ارزشی و فرهنگی کشور خود نیز توجه کنیم. گاهی ممکن است برخی از اسباب بازی هایی که وارد بازار می شوند و به خانه ها یا مهدکودک ها یا کودکستان ها راه می یابند اثرات مخرب فرهنگی و ضد ارزشی داشته باشند. در چنین شرایطی وظیفۀ دولت، نظارت بر ورود و پخش و توزیع اسباب بازی در بازار است.
مواردی نادر در کتاب های دبستان وجود داشت؛مثلاً در کتاب علوم،ساختن یک هواپیمای کاغذی؛ ما به عنوان اسباب بازی به آنها نگاه نمی کردیم اما کار با این اسباب بازی نه تنها یک فرآیند کمکی بلکه بخشی از تدریس محسوب می شد. اگر قرار بود با مفهوم باد آشنا شویم کاغذی از دفترمان پاره می کردیم و با آن فرفره می ساختیم تا درک کنیم که فرفره چگونه تحت تأثیر باد به چرخش درمی آید درواقع این وسایل بیشتر به عنوان یک ابزار کمکی برای تدریس تلقی می شوند. آیا به نظر شما می توان این گونه وسایل را هم نوعی اسباب بازی قلمداد کرد؟
البته،چراکه نه! اخیراً تکنولوژیست های آموزشی از واژۀ کمک آموزشی استفاده نمی کنند؛ می گویند هر آنچه وارد آموزش می شود، بخشی از آن آموزش است. اگر در آموزش علوم که شما اشاره کردید؛ بخواهیم وزن هوا را آموزش دهیم از بچه ها بخواهیم ترازویی ساده با دو بشقاب یک بار مصرف و نخ و مداد درست کنند آنگاه بادکنک را وزن کنند و وزن آن را یادداشت کنند.
در گام بعد مقداری هوا در این بادکنک بدمند و دهانۀ آن را ببندند و مجدداً وزن آن را اندازه گیری کنند، درواقع با انجام یک آزمایش مبتنی بر نوعی بازی کودکان کشف می کنند که هوا وزن دارد. در تمام این فعالیت ها ممکن است کودکان احساس کنند که بازی می کنند در حالی که یک آزمایش انجام می دهند و از این طریق به یادگیری اکتشافی و معنی دار دست پیدا می کنند. بر همین اساس، بازی می تواند هم به صورت رسمی و هم به صورت غیر رسمی وارد آموزش شده و تغییر رفتار ایجاد کند. گاهی بازی جنبۀ وسیله و ابزار دارد و گاهی به عنوان هدف یک فعالیت محسوب می شود. بنده به خاطر دارم در گذشته در درس علوم، مبحثی بود که چگونه می توان آب را تصفیه کرد؟ به ما گفته می شد که یک قوطی را برداریم در آن شن و زغال و ... بریزیم و آب گل آلود را بعد از گذر از این محتویات تصفیه فیزیکی کنیم. برای ما جالب بود که خودمان یک دستگاه تصفیۀ آب درست کنیم. به هر حال بازی چه به صورت رسمی و چه به صورت غیر رسمی؛ برای ما مطرح است.
در جریان آموزش و یادگیری بسیاری از مهارت های اجتماعی را نیز می توان از طریق بازی ها و نقش آفرینی ها به فراگیران آموزش داد. مثلاً در درس تاریخ، صحنه هایی از تاریخ را به صورت نمایش بازی کنیم یعنی کودکان یک نقش تاریخی را ایفا کنند. بازی فقط با یک اسباب یا وسیله انجام نمی شود. گاهی بازی ها و نمایش ها با نقاب هایی انجام می شود که به صورت فردی یا جمعی در کلاس یا هر محیط یادگیری دیگر منجر به تغییر رفتار مطلوب در فراگیران می شود.
البته در تکنولوژی آموزشی به این ها به عنوان اسباب بازی نگاه نمی شود؛ اسباب بازی بیشتر به وسایلی گفته می شود که کودکان در دورۀ پیش دبستان با آن کار می کنندو یکی از اهدافش سرگرمی و تفریح است ولی در کنار آن می تواند برای تحقق برخی از اهداف آموزش به کار گرفته شود. بازی اگر وارد نظام آموزشی شد باید فرصت بازی کردن هم فراهم شود. در کلاس های ابتدایی برای آموزش کسرها از بچه ها خواسته می شود که با خود مقوای رنگی و خط کش ومدادرنگی و قیچی بیاورند و کسرهایی را درست کنند و از طریق بازی ها، مفاهیم کسر آهسته آهسته در ذهنشان شکل می گیرد. یعنی از مراحل مجسم و نیمه مجسم عبور می کنند تا به مراحل ذهنی برسند.
شما به سه نکته اشاره کردید که می توانند راهکار این حوزه باشند؛ آموزش والدین، آموزش معلمان و نظام آموزشی. در نظام آموزشی ما جای این مقوله فعلاً خالی است. برخی از مؤسسات خصوصی یا تولیدکنندگان با تولید بسته های آموزشی که با بازی و کار با اسباب بازی همراه است سعی داشته اند که این اتفاق را رقم زنند، این مورد به نظر شما می تواند اتفاق یا قدم مؤثری باشد؟
البته در جای خودش این کار مثبت و سازنده است ولی شرط دارد، اگر کسانی که این بسته ها را می سازند در جهت اهداف، محتوا و روش های مورد نظر برنامه های درسی و فرآیند آموزش باشد، کاری مناسب است. ولی اگر صرفاً جنبۀ بازاری و سود و نفع سازنده در میان باشد، آن وقت از حالت آموزشی خود خارج می شود. امروزه در بازار نمونه هایی مانند کارت های کلمه خوانی یافت می شود که عمدتاً جنبۀ اقتصادی دارند و از نگاه تعلیم و تربیتی هم،برنامه درسی با استفاده از اسباب بازی نیست.
در انتها اگر نکته ای یا پیشنهادی دارید، بفرمائید:
تأکید عمدۀ من بر آموزش والدین است، شاید به این دلیل که در کشور ما متأسفانه به کسانی که قصد ازدواج دارند، آموزش نمی دهیم؛ تربیت بچه ها، نقشی بسیار کلیدی است که به والدین سپرده می شود همان طور که در حال حاضر بنیادهایی داریم که از مادران یا کودکان حمایت می کنند باید بنیادهایی هم وجود داشته باشند که از خانواده و نحوۀ تربیت بچه ها در خانواده حمایت کنند، با اینکه پدر و مادر اکثراً تحصیل کرده هستند و نرخ بی سوادی در کشور ما پائین است و تحصیلات عالیه هم خیلی افزایش پیدا کرده است، هنوز بسیاری از والدین از طریق کتاب ها، سی دی ها،برنامه های رادیویی و تلویزیونی و بنگاه ها و سازمان های حامی از تربیت فرزندان آموزش و آگاهی پیدا می کنند و با نقش اسباب بازی و بازی در رشد و پرورش کودک آشنا می شوند، یقین بدانید که این مسئله به مدرسه، مهدکودک ها، کودک سراها و محل نگهداری بچه ها هم تعمیم خواهد یافت. چون والدین هنوز به اندازه کافی این آگاهی را ندارند، سازمان ها و مؤسساتی هم که بچه ها را به آنها می سپارند را مورد بازخواست قرار نمی دهند. بر این اساس اگر ابتدا والدین و در مرحلۀ بعد معلمان و برنامه ریزان درسی و آموزشی به نقش بازی و اسباب بازی در پرورش شخصیت کودک آگاهی یابند، آنگاه این فرهنگ به سطوح دیگر هم تسری می یابد.
در حال حاضر اکثر والدین ما آگاهی لازم را در این زمینه ندارند متأسفانه، آموزش و پرورش هم تمام هم خود را بر آموزش رسمی گذاشته است و به دوره پیش دبستانی توجه کمتری نشان می دهند. در حالی که خیلی از آموزش های مبتنی بر بازی را می توانیم در برنامه های غیر رسمی داشته باشیم. مثلاً فعالیت های فوق برنامه در مدرسه، می تواند در قالب بازی صورت بگیرد. نکتۀ دیگر هم توجه به آموزش مربیان کودک سراها و دوره های پیش دبستانی است که باید با نقش و اهمیت بازی و استفاده از انواع اسباب بازی در رشد و پرورش کودکان و نوآموزان آشنا باشند و در سیستم آموزش از آن بهره بگیرند.
■
-
میراث فرهنگی نا ملموس؛ ترویج بازیهای و اسباب بازی های بومی/ دکتر یدالله پرمون
شنبه 16 مرداد 1400 - 20:58